به وبلاگ من یعنی تفریح2وب خوش آمدید دوستان گلم. مطالبو به روز میکنم بیاید سر بزنید و نظر یادتون نره ! در وبلاگ بنده تبادل لینک اتوماتیک وجود دارد و هرکس طالب تبادل لینک می باشد از طریق تبادل لینک اتوماتیک اقدام کند نه از طریق پیشنهاد. وقتی تبادل لینک در وبلاگ من هست دیگر چه نیازی به پیشنهاد می باشد ؟؟؟
تبادل لینک رایگان 1
تالار آز پی ان یو 1
عینک آفتابی مردانه 1
جملات عاطفی 1
سایت وب آدرس 1
دانلود نرم افزار های جدید 1
مجله پارسی پاسارگاد 1
تنهایی 1
تا خدا (زیباترین وبلاگ) 1
بروزترین سایت برای همه 1
civil 1
دانلود اهنگ جدید 1
یاس دانلود 1
تبادل لینک خودکار با سایت ها و وبلاگ ها 1
بد نیست 1
پارسی بلاگ 1
2030 1
سرگرمی 1
اس ام اس 1
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

(  تبادل لینک هوشمند  )


برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تفریح2وب و آدرس :

http://tafreh2web.loxblog.com/

لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






 

 سلام عزیزان :

ابتدا عیدتون مبارک بعد در اینجا 6 اس ام اس ناز واستون گذاشتم ...

 

تفریح2وب

 ادامه مطلب دست بوستونه ...



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 30 / 12 / 1391برچسب:اس ام اس / اس ام اس ناز / فلسفی و عارفانه,ساعت 22:36 توسط میثم |

 

امیدوارم عکسا به دلتون بشینه عزیزانم !!!

 

 

تفریح2وب 2

 

بقیه عکسا تو ادامه مطلب منتظر نگاههای گرمتونن البته باید عضو باشید تا بتونید برید ادامه مطلب دوستان . . . عضویت اینجا فقط با یک کلیک !!!



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 30 / 12 / 1391برچسب:عکس بازیگران / عکس جدید/ عکس های زیبای بازیگران خارجی/عکس های جذاب و زیبا,ساعت 1:30 توسط میثم |

 

یه مرحم تازه بذار رو زخم این ترانه ها

هی عاشقت میشن ولی میشکنن از بهانه ها

خسته میشن گاهی شبا که سر به دیوار میزنی

جون میگیرن دوباره باز وقتی که گیتار میزنی

 

ادامه مطلب ....



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 29 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:51 توسط میثم |

 

اگه آمار بازدید از این مطلب بالا بره 100 تا دیگه میذارم از این عکسا ...

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com

تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com

به ادامه مطلب بروید.0.0.0



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 28 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:24 توسط میثم |

امیدوارم خوشتون بیاد ....

عکسای hayden panettiere :

تفریح2وب

 

ادامه مطلب بقیه عکسا ...



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 27 / 12 / 1391برچسب:عکس بازیگران/ بازیگر/ عکس های جدید,ساعت 1:0 توسط میثم |

 

 

اخبار وبلاگ :

دو خبر دسته اول :

تفریح2وب

 

1- تبدیل کردن وبلاگ به وبسایت در صورت بالا رفتن آمار بازدید و عضو شدن تعداد مورد نظر

2- اهداء جایزه کارت شارژ به مبلغ 000/50 ریالی به فعالترین عضو در تاریخ 20/1/92، در اینجا فعالترین عضو کسی است که پیشنهادات و انتقادات و نکته نظر های وی باعث پیشرفت وب گردد .

پس اولین عضو وبلاگ ما باشید . فقط با کلیک در اینجا

منتظر خبرهای جدید باشید ...



+ نوشته شده در 26 / 12 / 1391برچسب:خبر / اخبار وبلاگ / آمار خبرها / مطالب خبری جدید / اخبار روزانه,ساعت 23:52 توسط میثم |

 

 

عشق من و دختر خاله :

 

این داستان واقعی عشق منه که واستون گذاشتم ببینید که بعضی دخترا چقد بی روح و بی قید و صفتن :

 

      داستان از اونجایی شروع شد که من خدمت بودم و داشتم پا میذاشتم تو

      دو رقمی شدن...



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 26 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 13:34 توسط میثم |

 

دوستان خوبم :

در اینجا قصد دارم اگه تعداد نظرات در این مطلب به 20 رسید نکات کلیدی و تخصصی تعمیرات موبایل رو براتون بذارم که توی هیچ سایتی پیدا نمیشه . فقط هرکس که موافقه نظر تایید رو بذاره تا بفهمم که چقدر مشتاق دونستن نکات ریز و کلیدی تعمیرات موبایل هستید.  از جمله نکات :

1- تعمیر دهنی گوشی که خیلیا بر این عقیدن که تعمیر نمیشه

2- تعمیر ال سی دی گوشی های آب خورده و هزاران نکته در مورد تعمیرات تخصصی موبایل .

 



+ نوشته شده در 24 / 12 / 1391برچسب:تعمیر موبایل / گوشی های تعمیری,ساعت 21:59 توسط میثم |

 

آیا دوست دارید آمار بازدید وبلاگ یا وبسایت خود را بالا ببرید ؟

tafreh2web

به راحتی و با  یک کلیک از اینجا   این کار را انجام بدهید.

در این سایت عضو شوید و رتبه خود را در الکسا به طور معجزه آسایی بالا ببرید.

هرچه زودتر بجنبید بیشتر سود میکنید و اگر نروید ضرر خواهید کرد.

 



+ نوشته شده در 24 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 4:38 توسط میثم |

 

اینا هم عجیب ترین آدمای عالم :

تفریح2وب

     برای دیدن بقیه عکسا به ادامه مطلب بروید ...

 



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 23 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 15:3 توسط میثم |

داستان زیبای خرید بلیط سیرک :

125412

 

وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم.
جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند.به نظر می رسید پول زیادی نداشتند.
شش بچه که همگی زیر دوازده سال بودند، لباس های کهنه ولی در عین حال تمیـز پوشیده بودنـد.
بچه ها همگی با ادب بودند.
دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند.
مادر بازوی شوهرش را گرفته بود و با 
عشق به او لبخند می زد.
وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید: چند عدد بلیط می خواهید؟
پدر جواب داد: لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان.
متصدی باجه، قیمت بلیط ها را گفت. پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی پرسید: ببخشید، گفتید چه قدر؟!
متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد.
پدر و مادر بچه ها با ناراحتی زمزمه کردند.
معلوم بود که مرد پول کافی نداشت.
حتماً فکر می کرد که به بچه های کوچکش چه جوابی بدهد؟

ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت.
بعد خم شد، پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد!
مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که اشک از چشمانش سرازیر می شد، گفت: متشکرم آقا.

مرد شریفی بود ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد...
بعد از این که بچه ها داخل سیرک شدند، من و پدرم از صف خارج شدیم و به طرف خانه حرکت کردیم...

بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم.



+ نوشته شده در 22 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 23:25 توسط میثم |

 

 

تفریح2وب

 

 

 

                 ادامه مطلب منتظرتونه....



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 22 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 23:6 توسط میثم |

 

داستان زیبای شیشه مشروب :

 

مشروب 1100 

يک روز يک زن و مرد ماشينشون با هم تصادف بدي مي کنه .

بطوريکه ماشين هردوشون بشدت آسيب ميبينه .ولي هردوشون بطرز معجزه آسايي جان سالم بدر مي برند.

وقتي که هر دو از ماشينشون که حالا تبديل به آهن قراضه شده بيرون ميان اون خانم بر ميگرده ميگه :

آه چه جالب شما مرد هستيد... ببينيد چه بروز ماشينامون اومده !همه چيز داغان شده ولي ما سالم هستيم .اين بايد نشانه اي از طرف خدا باشه که اينطوري با هم ملاقات کنيم و زندگي مشترکي را با صلح و صفا آغاز کنيم ! مرد با هيجان پاسخ ميگه:

"بله کاملا" با شما موافقم اين بايد نشانه اي از طرف خدا باشه !"

بعد اون زن ادامه مي دهد و مي گه :

"ببين يک معجزه ديگه. ماشين من کاملا" داغان شده ولي اين شيشه مشروب سالمه .مطمئنا" خدا خواسته که اين شيشه مشروب سالم بمونه تا ما اين تصادف خوش يمن رو جشن بگيريم !بعد زن بطري رو به مرد ميده .مرد سرش رو به علامت تصديق تکان ميده و درب بطري رو باز مي کنه و نصف شيشه مشروب رو مي نوشد.بعد بطري رو برمي گرداند به زن .زن درب بطري را مي بندد و شيشه رو برمي گردونه به مرد.

مرده مي گه شما نمي نوشيد؟!

 زن در جواب مي گه :

نه . فکر مي کنم بايد منتظر پليس بشم..!



+ نوشته شده در 22 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 3:45 توسط میثم |

 

من که خودم شخصا طرفدار عکسای هنری سیاه سفید هستم. امیدوارم شما هم خوشتون بیاد . به ادامه مطلب برید واسه دیدن بقیه عکسا ...

0123012

 ادامه رو برید دوستان ...



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 22 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 3:24 توسط میثم |

 

ببینید !!!

ما سالمیم و هر روز نا امید . این بنده خدا رو ببینید با اینکه پا نداره ولی انگار دنیا مال خودشه ...

1

2

    برید ادامه مطلب واسه دیدن عکسای خانوادگیش ...



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 22 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 3:8 توسط میثم |

 

در اینجا همه سایت هایی که خدمات وبلاگ سازی رو ارائه میدن رو به شما معرفی میکنم . امیدوارم به دردتون بخوره !!!

وبلاگ سازان

در ادامه مطلب لیست ارائه دهندگان وبلاگ رو معرفی میکنم .



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 22 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:59 توسط میثم |

 

ما در جهت اشتغال جوانان هم قدم برمیداریم .

اینم یه آگهی استخدام ...

کسانی که شرایطشون میخوره برن یه سری بزنن !!!

تفریح2وب

 



+ نوشته شده در 22 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:19 توسط میثم |

 

نظر یادتون نره عزیزان ...

2545

ادامه مطلب بدویددددددد.....



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 22 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:7 توسط میثم |

 

اس های زیبا :

 

دستانش تاول زده بود ....

از ویران کردن دل دیگران !!!

 

 

چه شد ؟؟؟

دستانت زخم شد ؟؟؟

خرده  دل هایی است که شکسته ای...

 

 

کاش هرگز نمی بودی / حالا که بودنت عذاب است ....

 

 

جهنم کجاست ؟

یعنی بدتر از حالیست که برایم ساخته ای ؟؟؟

 

تفریح2وب

 

من تو را فقط برای خود میخواستم ...

اما تو خود را برای دیگری...

آری گناه من این بود که کنون تنهایم....

 

 

باز هم بوق اشغال ؟؟؟

به قول خودش یکی از اقوامشان است از مخملی بودن گوشهایم...

 

 

تاوان کدامین گناه من است تنهایی کنونم ؟؟؟



+ نوشته شده در 22 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:43 توسط میثم |

 

به دنبال خدا نگرد !!!


خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد

خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد

خدا آنجاست
در جمع عزیزترینهایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی
خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آنجا نیست



+ نوشته شده در 21 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 22:54 توسط میثم |

 

داستان کوتاه آینده نگری :

 

 4214111

 

جوون: ببخشين آقا ، مي تونم بپرسم ساعت چنده؟
پيرمرد:معلومه كه نه!
جوون: ولي چرا؟! مثلا اگه ساعت رو به من بگي چي از دست ميدي؟!
پيرمرد: ممكنه ضرر كنم اگه ساعت رو به تو بگم!
جوون: ميشه بگي چطور همچين چيزي ممكنه؟!
پيرمرد: ببين… اگه من ساعت رو به تو بگم ، ممكنه تو تشكر كني و فردا هم بخواي دوباره ساعت رو از من بپرسي!
جوون: كاملا امكانش هست!
پيرمرد: ممكنه ما دو سه بار ديگه هم همديگه رو ملاقات كنيم و تو اسم و آدرس من رو بپرسي!
جوون: كاملا امكان داره!
پيرمرد: يه روز ممكنه تو بياي به خونهء من و بگي كه فقط داشتي از اينجا رد مي شدي و اومدي كه يه سر به من بزني! بعد من ممكنه از روي تعارف تو رو به يه فنجون چايي دعوت كنم! بعد از اين دعوت من ، ممكنه تو بازم براي خوردن چايي بياي خونهء من و بپرسي كه اين چايي رو كي درست كرده؟!
جوون: ممكنه!
پيرمرد: بعد من بهت مي گم كه اين چايي رو دخترم درست كرده! بعد من مجبور ميشم دختر خوشگل و جوونم رو بهت معرفي كنم و تو هم دختر من رو مي پسندي!
مرد جوون لبخند ميزنه!
پيرمرد: بعد تو سعي مي كني كه بارها و بارها دختر من رو ملاقات كني! ممكنه دختر من رو به سينما دعوت كني و با همديگه بيرون بريد!
مرد جوون لبخند ميزنه!
پيرمرد: بعد ممكنه دختر من كم كم از تو خوشش بياد و چشم انتظار تو بشه! بعد از ملاقاتهاي متوالي ، تو عاشق دختر من ميشي و بهش پيشنهاد ازدواج مي كني!
مرد جوون لبخند ميزنه!
پيرمرد: بعد از يه مدت ، يه روز شما دو تا مياين پيش من و از عشقتون براي من تعريف مي كنين و از من اجازه براي ازدواج مي خواين!
مرد جوون در حال لبخند: اوه بله!
پيرمرد با عصبانيت: مردك ابله! من هيچوقت دخترم رو به ازدواج يكي مثل تو كه حتي يه ساعت مچي هم از خودش نداره در نميارم..!!



+ نوشته شده در 21 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 22:8 توسط میثم |

تفریح2وب

 

 ادامه مطلب  ....



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 21 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 21:51 توسط میثم |

 

چندتا از عکسای بازیگرای ایرانیه/به ادامه مطلب برید ...

1225421



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 21 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 20:41 توسط میثم |

 

من که می دانم

 

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه "
پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند :
او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد كافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود !
یكی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند .
پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد !
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است !

 

 

تو يک عقابي

کوه بلندي بود که لانه عقابي با چهار تخم، بر بلنداي آن قرار داشت.
يک روز زلزله اي کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که يکي از تخم ها از دامنه کوه به پايين بلغزد.
بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه اي رسيد که پر از مرغ و خروس بود.
مرغ و خروس ها مي دانستند که بايد از اين تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پيري داوطلب شد تا روي آن بنشيند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنيا بيايد.

يک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بيرون آمد.
جوجه عقاب مانند ساير جوجه ها پرورش يافت و طولي نکشيد که جوجه عقاب باور کرد که چيزي جز يک جوجه خروس نيست. او زندگي و خانواده اش را دوست داشت اما چيزي از درون او فرياد مي زد که تو بيش از اين هستي. تا اين که يک روز که داشت در مزرعه بازي مي کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج مي گرفتند و پرواز مي کردند. عقاب آهي کشيد و گفت: اي کاش من هم مي توانستم مانند آنها پرواز کنم.
مرغ و خروس ها شروع کردند به خنديدن و گفتند: تو خروسي و يک خروس هرگز نمي تواند بپرد.
اما عقاب همچنان به خانواده واقعي اش که در آسمان پرواز مي کردند خيره شده بود و در آرزوي پرواز به سر مي برد.
اما هر موقع که عقاب از رويايش سخن مي گفت به او مي گفتند که روياي تو به حقيقت نمي پيوندد و عقاب هم کم کم باور کرد.
بعد از مدتي او ديگر به پرواز فکر نکرد و مانند يک خروس به زندگي ادامه داد و بعد از سالها زندگي خروسي، از دنيا رفت.

تو هماني که مي انديشي، هرگاه به اين انديشيدي که تو يک عقابي به دنبال رويا هايت برو و به ياوه هاي مرغ و خروسهاي اطرافت فکر نکن.

 

 

 



+ نوشته شده در 21 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 12:41 توسط میثم |

 

عکسای زیبایین !!!

زیبا1

                      ادامه مطلب منتظرتونه دوستان ....



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 21 / 12 / 1391برچسب:عکس,زنان,والپیپر,ساعت 1:8 توسط میثم |

 

عجب شباهتی !!!!

میثم421

14584

 

بقیه در ادامه مطلب ....



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 16:0 توسط میثم |

 

امیدوارم خوشتون بیاد از تصاویر عاشقانه ... 

 

1230

12300

بقیه توی ادامه مطلب ....



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 15:41 توسط میثم |

 

نجس ترين چيز دنيا


گويند روزي پادشاهي اين سوال برايش پيش مي آيد و مي خواهد بداند که نجس ترين چيزها در دنياي خاکي چيست. براي همين کار وزيرش را مامور ميکند که برود و اين نجس ترين نجس ترينها را پيدا کند و در صورتي که آنرا پيدا کند و يا هر کسي که بداند تمام تخت و تاجش را به او بدهد.
 وزير هم عازم سفر مي شود و پس از يکسال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به اين نتيجه رسيد که با توجه به حرفها و صحبتهاي مردم بايد پاسخ همين مدفوع آدميزاد اشرف باشد.

 عازم ديار خود مي شود در نزديکي هاي شهر چوپاني را مي بيند و به خود مي گويد بگذار از او هم سؤال کنم شايد جواب تازه اي داشت بعد از صحبت با چوپان، او به وزير مي گويد من جواب را مي دانم اما يک شرط دارد و وزير نشنيده شرط را مي پذيرد چوپان هم مي گويد تو بايد مدفوع خودت را بخوري وزير آنچنان عصباني مي شود که مي خواهد چوپان را بکشد ولي چوپان به او مي گويد تو مي تواني من را بکشي اما مطمئن باش پاسخي که پيدا کرده اي غلط است تو اين کار را بکن اگر جواب قانع کننده اي نشنيدي من را بکش.
خلاصه وزير به خاطر رسيدن به تاج و تخت هم که شده قبول مي کند و آن کار را  انجام مي دهد سپس چوپان به او مي گويد: " کثيف ترين و نجس ترين چيزها طمع است که تو به خاطرش حاضر شدي آنچه را فکر مي کردي نجس ترين است بخوري.

 

کفن دزد

 

آورده اند که کفن دزدی در بستر مرگ افتاده بود،پسر خویش را فراخواند، پسر به نزد پدر رفت گفت ای پدر امرت چیست ؟پدر گفت ،پسرم من تمام عمر به کفن دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی بدنبالم بود اکنون که در بستر مرگم و فرشتهءمرگ را نزدیک حس میکنم بار این نفرین بیش از پیش بردوشم سنگینی میکند.از تو میخواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند. ..

پسر گفت ای پدر چنان کنم که میخواهی و از این پس مرد و زن را به دعایت مشغول سازم‫پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد.‫از فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق می دزدید و چوبی در شکم آن مردگان فرو مینمود وازآن پس خلایق میگفتند خدا کفن دزد اول را بیامرزد که فقط میدزدید وچنین بر مردگان ما روا نمیداشت.

 



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 15:25 توسط میثم |

 

گویند خدا همیشه با ماست ...

                   ای غم نکند خدا تو باشی ؟

           ******

        اینکه نامش زندگیست مرا کشت .....

         مانده ام آنکه نامش مرگ است با من چه خواهد کرد ؟؟؟

         ******

         صبر کن ...

             برگرد ....

                   چمدانهایمان اشتباه شد .....

                           دلم را به جای خاطراتت بردی .....

         ****** 

                رفتم که دگر نگه بسویت نکنم 

                        چون قبله شوی سجده بسویت نکنم

                                گر دسته گلی شوی و آیی به برم

                                          بردارم و بگذارم و بویت نکنم

         ******

                    فرزند ((ایوب)) نیستم ...

                                     مگر میراث کیست در من  

                                                              اینهمه صبر

 

        **********

خدایا :

 

میشه ورقمو پس بدم ....

میدونم وقت امتحان تموم نشده ...

ولی خسته شدم....

        **************

گاهی مجبوری بغضت رو با یه لیوان آب فرو ببری و بگی :

خدا بزرگه ....

       **************

آنقدر فریادهارا سکوت کرده ام ...

که اگر در چشمانم نگاه کنید کور میشوید ....

      ***************

بخدا بگوئید :

من ترک تحصیل کرده ام دیگر امتحان نگیرد ....

      **************

وقتی نمیشود رفت .....

همین یک پا هم اضافه است   ((مترسک))



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 14:10 توسط میثم |

 

اینم Google MAP واسه پیدا کردن مکان خود روی زمین :

125

 

                                    (  دانلود  )



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 14:2 توسط میثم |

 

چندتا از عکسای تاتو واستون گذاشتم.البته اگه مشتاقیت توی ادامه مطلبن.

1

 



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 5:14 توسط میثم |

 

بازی ماشین سواری 3بعدی برای گوشیای سیمبین :

123

از اینجا    دانلودش   کنید.



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 4:40 توسط میثم |

 

ایشون هم که نیاز به معرفی ندارن / محلقا خانوم که مانکن ایرانی تشریف دارن . تو ادامه مطلب برید سراغ بقیه عکساش ....

محلقا



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 4:30 توسط میثم |

 

روزی می رسد که تنها برگ برنده ات
دل می شود ولی تو دیگر حاکم نیستی

 

چه بد دردیست ...
بزرگ شدن دردهایت، قبل از خودت...

 

گاهی وقتا نمیدانم از دست داده ام یا از دست رفته ام...

 

کاش میدانستی …
که جهـانم بی تو الف ندارد … !!!

 

نمی دانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند،میگویند حساسیت فصلیست،آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم.

 

داستان غریبی ست ... دستی که داس را برداشت، همان دستی ست که روزی گندم را در مزرعه کاشت...

 

نکند یوسف عمرم رود از مصر خیالت ، باز آواره ی تنهایی چاهم بکنی!

 

در سایه دلشکستگی پیر شدم
غم خوردم و با غمت نمک گیر شدم

تا امدم اشنای قلبت باشم
گفتی که من از غریبه ها سیر شدم ...



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 3:43 توسط میثم |

 

 امیدوارم خوشتون بیاد :

مو ببلندا

               برید به ادامه مطلب دوستان!!!!



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 3:27 توسط میثم |

بچ

 

f]i

ادامه مطلب....برید....



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 2:48 توسط میثم |

من

آهنگ زنگ زیبا :

دانلودش  کنید ....



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 2:11 توسط میثم |

 

اینرو واستون گذاشتم واسه دانلود :

آهنگ خوبیه دانلودش کنید ... تازشم کم حجمه ....

           (( دانلود ))



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 2:7 توسط میثم |

 

عه

 

برید به  ادامه مطلب.....



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:59 توسط میثم |

 

خوشگلن نه ؟؟؟؟

تئت

دتام

تعنت



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:54 توسط میثم |

 

امیدوارم خوشتون بیاد :

1

 

2

 

3

 

4

 



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:45 توسط میثم |

 

طرز ساختن ایمیل به زبان ساده :

 

برای ساختن ایمیل در یاهو ابتدا به همین سایت رفته و قسمت Sign upرا انتخاب کرده


 و در صفحه بعد در قسمت Yahoo! ID اسمی برای ایمیل خود و در قسمت

Password کلمه عبوری مخصوص خود که باید شش کلمه یا بیشتر باشد و در قسمت

Re-type Password دوباره کلمه عبور را نوشته در قسمت Security Question یک

 سوال به طور

مثال : نام حیوان شما چیست ؟ : را انتخاب کرده و در قسمت Your Answer پاسخ خود را

در باره این سوال می نویسید باید بدانید که این سوال و پاسخ آن را فقط خودتان باید بدانید

Birthday تاریخ تولد شماست و  Alternate Email اگر ایمیل دیگری داشتید می نویسید

در قسمت First Name نام کوچک خود و در قسمت Last Name نام خانوادگی خود را و در

قسمت Language & Content زبان و کشور خود که چون ایران و زبان فارسی وجود ندارد

همان انگلیسی انتخاب می شود

ZIP/Postal Code هم به تصمیم خود شماست چون برای ایران وجود ندارد.

در قسمت  Enter the code shown هم همان چیزی که در عکس پایین آن وجود دارد را بنویسید

و سپس I Agree را کلیک کنید. و مراحل بعد هم

بسیار ساده است وشما حتما از پس آن به راحتی بر می آیید

ممکن است که نام ایمیل شما را به دلیل تکراری بودن قبول نکند که باید نام های مختلف را

انتخاب کنید .



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:42 توسط میثم |

 

عضویت در سایت بلاگفا:

اولین قدم برای داشتن وبلاگ عضویت در سایت بلاگفاست. برای این کار روی گزینه ایجاد وبلاگ جدید کلیک کنید. با این کار فرم ثبت نام برای شما باز میشه. که حاوی فیلدهایی است.

ـ استفاده از حروف فارسی در شناسه کاربری مجاز نیست.

ـ عنوان وبلاگ شما معرف شخصیت و طرز فکر شماست. در انتخاب آن دقت کنید.

ـ کلمه عبور یا همون Password نسبت به حروف کوچک و بزرگ حساس است.

ـ در نوشتن آدرس پست الکترونیتون دقت کنید. چون بعد از ارسال فرم عضویت نامه ای به ایمیلتون ارسال میشه تا Password و سایر اطلاعات وارده برای شما ارسال شود.

و فیلدهای دیگر را هم بنا به در خواست بلاگفا پر کنید و پس از قبول شرایط سرویس دهی روی دکمه قبول قوانین سایت و ایجاد وبلاگ کلیک کنید.

           

ورود به سایت:

در همان صفحه اول بلاگفا در قسمت سمت راست می تونید با وارد کردن نام کاربری و کلمه عبورتون و سپس زدن دکمه ورود وارد مدیریت بلاگتان شوید.

                                            

اکنون یک صفحه وبلاگ در این سایت به شما اختصاص داده شده که آماده ثبت نوشته هایتان می باشد.  ابتدا در کادر عنوان مطلب موضوع مورد نظر را وارد کنید. در کادر مرکزی نیز شروع به نوشتن یادداشت مورد نظر پیرامون همان عنوان مطلب موضوع نمائید. از آیکونهای ویرایشی بالای این کادر نیز میتوانید استفاده کنید. با کلیک روی صورتک خندان میتوانید سایر علائم احساسی را در متن نوشته هایتان بکار ببرید و... در نهایت روی دکمه ثبت مطلب و بازسازی وبلاگ کلیک کنید.

             

افزودن لینک در وبلاگ:

اگر بخواهید کلمه یا عبارتی از متن وبلاگتون رو به صفحه خاصی در وب لینک کنید کافیست پس ازانتخاب متن مورد نظرتون روی آیکون افزودن لینک کلیک کنید. با این کار پنجره ای باز میشود.        

در کادر مربوط به این قسمت باید آدرس Url صفحه ای که می بایست لینک به آن ارجاع داده شود را تایپ نمائید.

افزودن تصویر به وبلاگ:

به علت اینکه عکسها فضای زیادی روی اینترنت اشغال می کنند بلاگفا و بقیه خدمات دهنده های وبلاگ به شما اجازه نمی دهند که روی فضای وبلاگ خود عکس ارسال کنید.

به دو صورت می توان تصویر را در صفحه وبلاگ جای داد:

1- قرار دادن تصویری دلخواه که در یک صفحه وب قرار دارد.

2- قرار دادن تصویری که روی صفحه وب هیچ سایتی نیست.

توضیح روش اول: عکسهایی که می خواهید به یادداشتها یتان اضافه کنید یا روی اینترنت هستند یا روی کامپیوتر شخصی شما. اگر عکس مورد نظر روی یک سایت و یک صفحه وب باشد کافی است روی آن راست کلیک کرده و گزینه Properties را انتخاب نمائید. اکنون تمام عبارتی را که مقابل( Address(Url با موس به دقت انتخاب کنید. روی عبارت انتخاب شده راست کلیک کنید و گزینه Copy را انتخاب نمائید. حالا به صفحه یادداشت ها بروید. در مکان مناسب که می خواهید تصویر درج شود کلیک کنید. سپس روی گزینه افزودن تصویر کلیک کنید. پنجره ای مطابق شکل پنج باز می شود. آدرس کپی شده را در کادر آدرس تصویر Paste کنید. با این کار عکس مورد نظر به یادداشتتان افزوده می شود. برای فایلهای Animation Gif می توانید همین کار را انجام دهید.

                  

توضیح روش دوم : در یکی از لینکهای پایین توضیح داده شده است.

http://designed-template.blogfa.com/post-29.aspx

http://designed-template.blogfa.com/post-27.aspx


گزینه  مشاهده وبلاگ  :

با کلیک روی این گزینه صفحه وبلاگ شما با الگوی پیش فرض سایت به نمایش در می آید. در این صفحه بازدید کنندگان قادر هستند با کلیک روی نظر بدهید نظرشان را در رابطه با مطلب شما بیان کنند.

 

انتخاب قالب:

پس از اینکه یک وبلاگ برای خود ساختید می توانی به سلیقه خود یک قالب یا الگو یا Template از میان قالب های موجود در سایت انتخاب نمائید. برای این کار ابتدا روی گزینه انتخاب قالب وبلاگ کلیک کنید. در صفحه جدید الگو های مختلف را با نام آنها مشاهده می کنید. با کلیک روی دکمه انتخاب قالب می توانید الگوی مورد نظر را برای وبلاگ خود در نظر بگیرید. هر الگو دارای ویزگیهای خاصی است. با انتخاب الگوی جدید الگوی قبلی پاک شده و الگوی جدید جایگزین آن خواهد شد. پس از انتخاب قالب دلخواه جهت مشاهده وبلاگ خود روی گزینه مشاهده وبلاگ کلیک کنید.

 

تنظیمات وبلاگ:

در این بخش همانطور که از نامش پیداست مربوط به تنضیمات وبلاگ از قبیل عنوان وبلاگ - نام نویسنده-شرح خلاصه - ایمیل نویسنده - ایمیل خصوصی - منطقه زمان - درباره وبلاگ و یا خودتان و.... می باشد و همچنین در این بخش می توانید تعداد پستهای نمایش داده شده در وبلاگتان را مشخص کنید.

مدیریت پیوندها:

بلاگفا این امکان را برای کاربران خود فراهم کرده است که هر کاربر می تواند سی لینک را به وبلاگ خود بدون گذاشتن کد و یا تغییر در قالب اضافه کند.



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:41 توسط میثم |

 

حکایت عشق شیر به آهو

 

شیر نری دلباخته‏ی آهوی ماده شد.

شیر نگران معشوق بود و می‏ترسید بوسیله‏ حیوانات دیگر دریده شود.
از دور مواظبش بود…
پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست،
شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد.
دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، ...

گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.
با خود گفت: حتما گرسنه است. همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.
و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد…
نتیجه اخلاقی : هیچ وقت به امید معشوقتون نباشید !! و در دنیا رو سه  چیز حساب نکنید اولی خوشگلی تون دومی معشوقتون و سومی را یادم رفت. اها اینکه تو یاد کسی بمونید وقتی لازمه .

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

تاجر میمون

روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستایی‌ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد. روستایی‌ها هم که دیدند اطراف‌شان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمون‌ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند. به همین خاطر مرد این‌بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت. با این شرایط روستایی‌ها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستایی‌ان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهای‌شان رفتند.

این بار پیشنهاد به 45 دلار رسید و...

در نتیجه تعداد میمون‌ها آن‌قدر کم شد که به سختی می‌شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد. این‌بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون60 دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر می‌رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون‌ها را بخرد.
 
در غیاب تاجر، شاگرد به روستایی‌ها گفت: «این همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را به 50 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به60 دلار به او بفروشید.» روستایی‌ها که [احتمالا مثل شما] وسوسه شده بودند پول‌های‌شان را روی هم گذاشتند و تمام میمون‌ها را خریدند... البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستایی‌ها ماندند و یک دنیا میمون.

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

شگرد پسرک در مقابل نادر شاه :


زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب می‌رفت. از او پرسید: پسر جان چه می‌خوانی؟
قرآن.
- از کجای قرآن؟
- انا فتحنا….

نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد.
سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن اباکرد.
نادر گفت: چر ا نمی گیری؟
گفت: مادرم مرا می‌زند می‌گوید تو این پول را دزدیده ای.
نادر گفت: به او بگو نادر داده است.
پسر گفت: مادرم باور نمی‌کند.
می‌گوید: نادر مردی سخاوتمند است. او اگر به تو پول می‌داد یک سکه نمی‌داد. زیاد می‌داد.
حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت.
از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

یک مادر واقعی :


مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت: "من خسته ام و دیگه دیر وقته، میرم که بخوابم".

مامان بلند شد، به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهار فردا شد، سپس ظرف ها را شست، برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد، قفسه ها را مرتب کرد، شکرپاش را پرکرد، ظرف ها را خشک کرد و در کابینت قرار داد و کتری را برای صبحانه فردا از آب پر کرد. بعد همه لباس های کثیف را در ماشین لباسشویی ریخت، پیراهنی را اتو کرد و دکمه لباسی را دوخت. اسباب بازی های روی زمین را جمع کرد و دفترچه تلفن را سرجایش در کشوی میز برگرداند. گلدان ها را آب داد، سطل آشغال اتاق را خالی کرد و حوله خیسی را روی بند انداخت. بعد ایستاد و خمیازه ای کشید، کش و قوسی به بدنش داد و به طرف اتاق خواب به حرکت درآمد، کنار میز ایستاد و یادداشتی برای معلم نوشت، مقداری پول را برای سفر شمرد و کنارگذاشت و کتابی را که زیر صندلی افتاده بود برداشت. بعد کارت تبرکی را برای تولد یکی از دوستان امضا کرد و در پاکتی گذاشت، آدرس را روی آن نوشت و تمبر چسباند؛ مایحتاج را نیز روی کاغذ نوشت و هر دو را در نزدیکی کیف خود قرارداد. سپس دندان هایش رامسواک زد.

باباگفت: "فکرکردم گفتی داری میری بخوابی"

و مامان گفت: "درست شنیدی دارم میرم."

سپس چراغ حیاط را روشن کرد و درها را بست. پس از آن به تک تک بچه ها سر زد، چراغ ها را خاموش کرد، لباس های به هم ریخته را به چوب رختی آویخت، جوراب های کثیف را در سبد انداخت، با یکی از بچه ها که هنوز بیدار بود و تکالیفش را انجام می داد گپی زد، ساعت را برای صبح کوک کرد، لباس های شسته را پهن کرد، جا کفشی را مرتب کرد و شش چیز دیگر را به فهرست کارهای مهمی که باید فردا انجام دهد، اضافه کرد. سپس به دعا و نیایش نشست.

در همان موقع بابا تلویزیون را خاموش کرد و بدون اینکه شخص خاصی مورد نظرش باشد گفت: "من میرم بخوابم" و بدون توجه به هیچ چیز دیگری، دقیقاً همین کار را انجام داد!

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

وای از دست خانوم ها :


روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش تو جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است.
قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم .
زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : "متشکرم" ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست؛ هر آرزویی داشته باشی شوهرت 10 برابر آن را میگیرد.
زن گفت :....

اشکال ندارد !
زن برای اولین آرزویش میخواست که زیباترین زن دنیا شود !
قورباغه اخطار داد که شما متوجه هستید با این آرزو شوهر شما نیز جذابترین مرد دنیا می شود و تمام زنان به او جذب خواهند شد ؟
زن جواب داد : اشکالی ندارد من زیباترین زن جهان خواهم شد و او فقط به من نگاه میکند !
بنابراین اجی مجی ....... و او زیباترین زن جهان شد !
برای آرزوی دوم خود، زن میخواست که ثروتمندترین زن جهان باشد !
قورباغه گفت : این طوری شوهرت ثروتمندترین مرد جهان خواهد شد و او 10 برابر از تو ثروتمندتر می شود.
زن گفت اشکالی ندارد ! چون هرچه من دارم مال اوست و هرچه او دارد مال من است ...
بنابراین اجی مجی ....... و او ثروتمندترین زن جهان شد !
سپس قورباغه از آرزوی سوم زن سوال کرد و او جواب داد :
من دوست دارم که یک سکته قلبی خفیف بگیرم.....

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

زن و مرد :


مرد از راه می رسه
ناراحت و عبوس
زن:چی شده؟
مرد:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش)
زن حرف مرد رو باور نمی کنه: یه چیزیت هست.بگو!
مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه ....

لبخند می زنه
زن اما "می فهمه"مرد دروغ میگه:راستشو بگو یه چیزیت هست
تلفن زنگ می زنه
دوست زن پشت خطه
ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن
مرد در دلش خدا خدا می کنه که زن زودتر بره
زن خطاب به دوستش: متاسفم عزیزم.جدا متاسفم که بدقولی می کنم.شوهرم ناراحته و نمی تونم تنهاش بذارم!
مرد داغون می شه
"می خواست تنها باشه"
...............................................................................
مرد از راه می رسه
زن ناراحت و عبوسه
مرد:چی شده؟
زن:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که شوهرش برای فهمیدن مساله اصرار کنه و نازشو بکشه)
مرد حرف زن رو باور می کنه و می ره پی کارش
زن برای اینکه اثبات کنه دروغ می گه  دو قطره اشک می ریزه
مرد اما باز هم "نمی فهمه"زن دروغ میگه.
تلفن زنگ می زنه
دوست مرد پشت خطه
ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن
(زن در دلش خدا خدا می کنه که  مرد نره )
مرد خطاب به دوستش: الان راه می افتم!
زن داغون می شه
"نمی خواست تنها باشه"
.............................................................................
و این داستان سال  های سال ادامه داشت و زن ومرد در کمال خوشبختی  و تفاهم در کنار هم روزگار گذراندند....


@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

چه کسی مؤثرتر است ؟؟؟ مرد یا زن :

توماس هیلر ، مدیر اجرایی شرکت بیمه عمر ماساچوست ، میو چوال و همسرش در بزرگراهی بین ایالتی در حال رانندگی بودند که او متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است. هیلر به خروجی بعدی پیچید و از بزرگراه خارج شد و خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که فقط یک پمپ داشت پیدا کرد.او از تنها مسئول آن خواست باک بنزین را پر و روغن اتومبیل را بازرسی کند.سپس ...

برای رفع خستگی پاهایش به قدم زدن در اطراف پمپ بنزین پرداخت.
او هنگامی که به سوی اتومبیل خود باز می گشت ، دید که متصدی پمپ بنزین و همسرش گرم گفتگو هستند. وقتی او به داخل اتومبیل برگشت ، دید که متصدی پمپ بنزین دست تکان می دهد و شنید که می گوید :” گفتگوی خیلی خوبی بود.”
پس از خروج از جایگاه ، هیلر از زنش پرسید که آیا آن مرد را می شناسد.او بی درنگ پاسخ داد که می شناسد.آنان در دوران تحصیل به یک دبیرستان می رفتند و یک سال هم با هم نامزد بوده اند.
هیلر با لحنی آکنده از غرور گفت :” هی خانم ، شانس آوردی که من پیدا شدم . اگر با اون ازدواج می کردی به جای زن مدیر کل، همسر یک کارگر پمپ بنزین شده بودی.
” زنش پاسخ داد :” عزیزم ، اگر من با او ازدواج می کردم ، اون مدیر کل بود و تو کارگر پمپ بنزین .”

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

بوسه و سیلی :



ژنرال و ستوان جوان زیردستش سوار قطار شدند. تنها صندلی های خالی در کوپه، روبروی خانمی جوان و زیبا و مادربزرگش بود. ژنرال و ستوان روبروی آن خانمها نشستند. قطار راه افتاد و وارد تونلی شد. حدود ده ثانیه تاریکی محض بود. در آن لحظات سکوت، کسانی که در کوپه بودند 2 چیز شنیدند: صدای بوسه و سیلی. هریک از افرادی که در کوپه بودند از اتفاقی که افتاده بود تعبیر خودش را داشت


خانم جوان در دل گفت: ...

از اینکه ستوان مرا بوسید خوشحال شدم اما از اینکه مادربزرگم او را کتک زد خیلی خجالت کشیدم

مادربزرگ به خود گفت: از اینکه آن جوانک نوه ام را بوسید کفرم درامد اما افتخار میکنم که نوه ام جرات تلافی کردن داشت

ژنرال آنجا نشسته بود و فکر کرد ستوان جسارت زیادی نشان داد که آن دختر را بوسید اما چرا اشتباهی من سیلی خوردم

ستوان تنها کسی بود که میدانست واقعا چه اتفاقی افتاده است. در آن لحظات تاریکی او فرصت را غنیمت شمرده که دختر زیبا را ببوسد و به زنرال سیلی بزند

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

بخشش :

زن جوانی بسته‌ای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه فرودگاه نشست که استراحت و مطالعه کند تا نوبت پروازش برسد .

در کنار او مردی نیز نشسته بود که مشغول خواندن مجله بود.

وقتی او اولین کلوچه‌اش را برداشت، مرد نیز یک کلوچه برداشت.

در این هنگام احساس خشمی به زن دست داد، اما هیچ نگفت فقط با خود فکر کرد: عجب رویی داره!
هر بار که او کلوچه‌ای برداشت مرد نیز کلوچه ای برمیداشت. این عمل او را عصبانی تر می کرد، اما از خود واکنشی نشان نداد.

وقتی که فقط یک کلوچه باقی مانده بود، با خود فکر کرد: “حالا این مردک چه خواهد کرد؟”
مرد آخرین کلوچه را نصف کرد و نصف آن را برای او گذاشت!...

زن دیگر نتوانست تحمل کند، کیف و کتابش را برداشت و با عصبانیت به سمت سالن رفت.
وقتی که در صندلی هواپیما قرار گرفت، در کیفش را باز کرد تا عینکش را بردارد، که در نهایت تعجب دید بسته کلوچه‌اش، دست نخورده مانده .

تازه یادش آمد که اصلا بسته کلوچه‌اش را از کیفش درنیاورده بود

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

 

استخدام :


یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت. پرسش این بود:
شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس می‌گذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. یک پیرزن که در حال مرگ است. یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است. یک خانم/آقا که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید. شما می‌توانید تنها یکی از این سه نفر را سوار کنید. کدام را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را شرح دهید...
قاعدتاً این آزمون نمی‌تواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خودش را دارد.
پیرزن در حال مرگ است، شما باید ابتدا او را نجات دهید. هر چند او خیلی پیر است و به هر حال خواهد مرد.
شما باید پزشک را سوار کنید. زیرا قبلاً جان شما را نجات داده است و این فرصتی است که می‌توانید جبران کنید. اما شاید هم بتوانید بعداً جبران کنید.

شما باید شخص مورد علاقه‌تان را سوار کنید زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممکن است هرگز قادر نباشید مثل او را پیدا کنید.

از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند، شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد. او نوشته بود:

سوئیچ ماشین را به پزشک می‌دهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به همراه همسر رویاهایم منتظر اتوبوس می‌مانیم.


منبع : http://narimanparsi.persianblog.ir/



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:37 توسط میثم |

 

کدامیک مستحق تریم ؟؟؟

شب سردی بود … پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدند. شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت.

 

پیرزن با خودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر، چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه. میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه و بقیه رو بده به بچه هاش، هم اسراف نمیشد هم بچه هاش شاد میشدن …

برق خوشحالی توی چشماش دوید.. دیگه سردش نبود ! پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه؛ تا دستش رو برد داخل جعبه، شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد … خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت … دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت … 

چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان … مادر جان ! پیرزن ایستاد، برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار …

 

پیرزن گفت : دستت درد نکنه ننه . من مستحق نیستم ! ! !

زن گفت : اما من مستحقم مادر من … مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن … اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر !
زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد …

پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد … قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش … دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت :پیر شی ننه … پیر شی ! خیر بیبینی

 

دختر صیاد :

مرد صیادی سه دختر داشت و هر روز یکی از آنها رو با خودش به کنار رودخانه میبرد تا در صید بهش کمک کنند و شب هنگام با سبدی پر از ماهی برمیگشت .
در حالی که در یکی از روزها صیاد با دخترانش غذا میخورد . بهشون گفت : ماهی تنها زمانی در تور صیاد میوفته که از ذکر خدا غافل بشه !

یکی از دختران گفت : آیا بجز انسان کسی به ذکر و تسبیح خداوند میپردازه ؟

صیاد : همانا همه مخلوقات خداوند به ذکر خداوند میپردازه ، و به این امر ایمان دارند که او خالق آنهاست .

دختر از حرف پدرش تعجب کرد و گفت : ولی ما صدای تسبیح اونا رو نمیشنویم ؟!

پدر تبسمی کرد و گفت : هر کدام از مخلوقات خداوند زبانی دارند که بوسیله آن بتونند با هم جنسشون ارتباط برقرار کنند و با همان نیز به ذکر خداوند میپردازند. 
و خداوند بر همه چیز قادر و تواناست .

فردا هنگامی که نوبت لیلی شد تا با پدرش به رودخانه بره ، تصمیم گرفت کار خاصی انجام بده 

پدر به کنار رودخانه رسید ،و شروع به صید کرد، در حالیکه دعا میکرد خداوند به اونها روزی بده .. و هر بار ماهی بزرگی میگرفت دختر کوچکش لیلی ماهی رو به آب بر میگردوند !!

نزدیک غروب بود ، و پدرش قصد بازگشت به خونه رو داشت . به سبد نگاهی کرد و دید خالیه ! در حالیکه بشدت تعجب کرده بود گفت :
ماهی ها کجاست - لیلی - چیکارشون کردی ؟
لیلى: اونارو به رودخونه برگردوندم .
پدر : چطور اینکارو کردی ، تو که دیدی چقدر برای بدست آوردنشون زحمت کشیدیم !؟

لیلى: پدر دیروز شنیدم که میگفتی : " ماهی تنها زمانی در تور صیاد میوفته که از ذکر خدا غافل بشه ! " 

منم دوست نداشتم چیزی که خدا رو ذکر نمیکنه وارد خانه مان بشه 

صیاد در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود گفت : آری دخترم تو راست میگی .

و با سبد خالی به منزل برگشت!!؟

در اون روز امیر شهر در حال بازرسی احوال مردم بود ، زمانیکه به در خانه صیاد رسید احساس تشنگی کرد ، درب منزل رو زد ، و ازشون خواست قدری آب بهش بدهند ..

خواهر لیلی آب رو به امیر داد ، امیر از آب نوشید ، خدا رو شکر کرد، سپس کیسه ای پر از سکه بهشون داد و گفت : 

دخترم این هدیه ای از طرف من به شماست ..
و امیر به راهش ادامه داد .. خواهر لیلی در رو بست ، و داشت از خوشحالی پرواز میکرد، 

مادر گفت:خداوند نعمتی بهتر از ماهی ها به ما ارزانی داشت!

ولیکن لیلی گریه میکرد ، و در این شادی با اونا همراه نشد . پس همگی تعجب کردند ، پدرش گفت :چه چیزی باعث شده گریه کنی -؟

لیلى: پدر جان این مخلوق خداوند انسان به ما نگاهی انداخت - در حالیکه از ما راضی بود - پس بدانچه او به ما عطا کرد خشنود و راضی گشتیم ، حال بدین فکر کن اگر خالق این انسان به ما نظر کند در حالیکه از ما راضیست ... |؟ 

پدر از صحبت دخترش بیش از دینارهای بدست آمده خوشحال شد و گفت : 

بی شک حمد سو ستایش از آن خداست که در منزل من شخصی را قرار داد تا ما را به یاد فضل و بزرگی او بیاندازد....



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:36 توسط میثم |

 

12

 

 

دستانت را میخواهم ...

دستانت را می خواهم

برای تنم

که دلتنگ نگاه توست

و لبهام

نمی داند چه رنگی ببوسد

که زیباتر جلوه کنی

شاید شرابی

که مست کند شبانه های ما را

شاید ارغوانی

که مرا یاد لبهات بیندازد

مدام

به تو فکر کنم

به بوسه هات

و مدام

در خوابت به سپیدی قو

شناور باشم آرام.

 

با رویا .....

با رویای سقفی برای همه به باغهای کودکی ام سر می خورم.

به کوچه باغ و دیوار گلی که با همه ی کوتاهی مرا از آن همه لبخند جدا کرده.
سالهای گرم برفی زود آب شد.
پدربزرگ از خاطرات کودکی می گفت و ما حسرت می خوردیم.
ما از آن سالهای شیرین می گوییم و کودکانمان حسرت می خورند.
وقتی بچه بودم مادرم بوی بهار نارنج می داد و چقدر چشمهایش زیبا بود.
آن روزها یک دنیا فامیل داشتیم و حال در دهکده ام کسی مرا نمی شناسد!
کاش هرگز بزرگ نمی شدم یا دست‌کم آدمها بزرگ نمی شدند.
وقتی بچه بودم کسی به جهنم نمی رفت.
مادران همه ی آدمها را به بهشت راه می دادند.
آنوقتها با اینکه کوچک بودم در خیابان گم نمی شدم
اما حالا گاهی وقتها خودم را هم گم می کنم.
در زمانه ای که آتش را نماد کفر می دانند به پروانه شدن می اندیشم.
شاید پریدن دریچه ای باشد به لبخندی قدیمی

 

از نگاهت

 

از بودنت

از جای دست هام روی تنت

از دمپایی هات که زیر تختم پیدا می شود

از صدات که لای نفس هام ناپیدا می شود

از خوابی که تو را به من رسانده

از بوی تنت که لای ملافه هام مانده

از خطوط کف دستم

از سایه ات پشت پنجره

از هیجانم پشت در

از تپش های نابهنگام قلب من

از جست و خیزهای دل تو

از حرفهات

می فهمم که دوستت دارم

 

از راه رفتن با تو کنار رود

از گذشتن از چهارراه

از نگاهت کردن

از باهات حرف زدن

از با هم غذا خوردن

از خواب تو را دیدن

از صدای پاهات

از خنده هات

از تو را بوسیدن

از گوشه های لب هات

می فهمم که دوستم داری...

 

در گلستان ...

دشت‌هایی چه فراخ!

کوه‌هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد!
من در این آبادی، پی چیزی می‌گشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.

پشت تبریزی‌ها
غفلت پاکی بود، که صدایم می‌زد.

پای نی‌زاری ماندم، باد می‌آمد، گوش دادم:
چه کسی با من، حرف می‌زند؟
سوسماری لغزید.
راه افتادم.
یونجه‌زاری سر راه.
بعد جالیز خیار، بوته‌های گل رنگ
و فراموشی خاک.

لب آبی
گیوه‌ها را کندم، و نشستم، پاها در آب:
"من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ، می‌چرخد گاوی در کرت
ظهر تابستان است.
سایه‌ها می‌دانند، که چه تابستانی است.
سایه‌هایی بی‌لک،
گوشه‌یی روشن و پاک،
کودکان احساس! جای بازی این‌جاست.
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد.

در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی‌تابم، که دلم می‌خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است، که مرا می‌خواند

 

ماه ...

چه تنهایی بیکرانی ست در این طلا

ماه شب ها، دیگر آن ماه نیست که آدم نخستین دید.
قرن های شب زنده داران
ماه را سرشار شراب های کهن کرده است.
نگاهش کن
آینه ی توست!



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:30 توسط میثم |

 

روزی می رسد که تنها برگ برنده ات
دل می شود ولی تو دیگر حاکم نیستی

 

چه بد دردیست ...
بزرگ شدن دردهایت، قبل از خودت...

 

گاهی وقتا نمیدانم از دست داده ام یا از دست رفته ام...

 

کاش میدانستی …
که جهـانم بی تو الف ندارد … !!!

 

نمی دانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند،میگویند حساسیت فصلیست،آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم.

 

داستان غریبی ست ... دستی که داس را برداشت، همان دستی ست که روزی گندم را در مزرعه کاشت...

 

نکند یوسف عمرم رود از مصر خیالت ، باز آواره ی تنهایی چاهم بکنی!

 

در سایه دلشکستگی پیر شدم
غم خوردم و با غمت نمک گیر شدم

تا امدم اشنای قلبت باشم
گفتی که من از غریبه ها سیر شدم ...



+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:29 توسط میثم |

 

u

برای خواندن اشعار زیبا به ادامه مطلب بروید ....



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:24 توسط میثم |

 

                    داستان جالبی از جن

 

                                             به ادامه مطلب بروید ....



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:10 توسط میثم |

 

'g

 

شعر زیبای خسرو گلسرخی :

به ادامه مطلب بروید ....



ادامه مطلب


+ نوشته شده در 20 / 12 / 1391برچسب:,ساعت 1:4 توسط میثم |



داستان 0
داستان کوتاه 3
پند آموز 1
داستان جن 1
2داستان کوتاه زیبا 3
2داستان کوتاه زیبا 3
داستانی زیبا(شیشه شراب) 1
داستان سیرک 1
عشق من 1
داستان قصاب 1
داستان شیوانا(سوخته) 1
داستان زیبای قهوه نمکی 1
داستان زیبای پیام 1
داستان کوتاه زیبا 1
داستان کوتاه و زیبا 4
شفا یافته 1
داستان تغییر نگرش 1
داستان آن لاندرز 1
داستان کوتاه زیبائی 1
شنل قرمزی (داستان طنز) 1
مرد تشنه و چشمه 1
داستان قصر پادشاه 1
داستان مرگ عشق 1
داستان عاشقانه (سکوت) 1
داستان انشتین و راننده اش 1
داستان الماس ها 1
اس ام اس 0
عارفانه 8
عاشقانه 0
جدید1 1
جدید2 2
6 اس ام اس برتر 1
اس ام اس های زیبا 1
شعر 0
شعر نو 2
شعرهای زیبا 3
اشعار زیبا(گلسرخی) 1
شعر کهن 1
چند شعر از سهراب سپهری 1
چند شعر از شاملو 1
شعر روز مرگم 1
شعر دخترک 1
عکس 0
کفشای خوشگل 1
تصاویر آتشین 1
بچه های ناز 1
زنان مو بلند 1
عکسهای محلقا 1
عکس های تاتو 1
تصاویر عاشقانه 1
عکس بازیگران 1
عکس های جذاب 1
عکس بازیگران سری1 1
عکس بازیگران سری2 1
عکس بازیگران سری3 1
مخلوط ط ط 2
زندگی زیبا با نقص عضو 1
عکسهای هنری و زیبا 1
دست نوشته ها 1
عجیب غریبا 1
عکس های بازیگران سری جدید 1
عکس بازیگران سری4 1
عکس های بازیگران سری5 2
عکس های جالب و باحال 2
عکس های هنری(نقاشی) 1
عکس زیباترین دختر 1
عکس بازیگران سری توپ 1
عکس های جانسینا 1
عکس بازیگران سری6-1 1
عکس های هنری سیه سفید 0
عکس کودکان1 1
عکس های alicia-keys 1
عکس خودروهای روز دنیا 1
عکس زیباترین اسب دنیا 1
عکس های بازیگران سری 7 1
عکس های ساغر شکوری(جدید) 1
عکس لامبورگینی پلیس دبی 1
عکس تصادف لامبورگینی 1
زیباترین و زشت ترین پسران دنیا 1
عکس های بازیگران سری جدید (8) 1
عکس های جالب و دیدنی 2
عکس هابیت 1
عکس های دیوید بکهام 1
عکس های احساسی 2 1
عکس بازیگران سری 9جدید توپ 1
عکس - نقاشی 1
عکس های جالب جدید 1
عکس موبایل شیشه ای 1
عکس های باحال 1
عکس های شیطان پرستان 1
عکس های باحال (2) 1
عکس های خودروهای عجیب 1
موتورسیکلت های عجیب 1
عکس - گذر عمر 1
دانستنی ها 0
جدید1 1
جدید2 1
دانستنی ها 3 1
دانستنی ها 4 1
15نکته که هر کاربر کامپیوتر باید بداند 1
دانلود 0
دانلود آهنگ موبایل 2
بازی سیمبین 1
گوگل mapبرای سیمبین 1
کاربردی 0
ساخت وبلاگ 1
ساخت ایمیل 1
سایتهای ارائه دهنده وبلاگ 1
بالا بردن آمار وبلاگ خود 1
تعمیرات موبایل 1
اخبار وبلاگ 1
عکسهای کاربردی 1
تعریف هاست و دامنه 1
مدل آرایش 1
مدل آرایش(1) 1
فروش 0
فروش 15 فیلم روز 1
زندگی سالم 0
اعتیاد 1
عمومی 0
دوستانه 8
حرف بی رو درباسی 1
جمله زیبا 2
جمله زیبا 2 1
زیارت عاشورا و وصیتنامه علی(ع) 1
نامهای دخترانه ایرانی 1
جمله های زیبای مرحوم حسین پناهی 2
چند سخن زیبا از پیغمبر اکرم(ص) 1
حامل قرآن 1
سخنی از شاملو 1
زن چینی به بازار آمد 1
شیطان 1
آهنگ 0
آهنگ ناصر صدر(بانو) 1
آهنگ جدید تی ام باکس(پایین شهر) 1
آهنگ Amir Tataloo Feat. Armin 2afm 1
آهنگ باشی نباشی(شهرام کاشانی) 1
آهنگ امین فیاض و رضا عزیزان 1
ترانه شهاب تیام(طاقت ندارم) 1
ترانه این عشقه (سامی بیگی) 2
ترانه عشق من(سینا شعبانخانی) 1
آهنگ زیادی با خوانندگی(باران) 1
آهنگ خلاصم کن(افشین) 1